بازدید امروز : 114
بازدید دیروز : 31
کل بازدید : 357457
کل یادداشتها ها : 158
می پرم تا دوردست
حوالی همان جا که عطر نفس تو با رطوبت غمناک پاییز درآمیخته...
و سرمی کشم پیمانه ای که به دستان تو رونق گرفته
به یکباره...
تا انتها...
...و مست می شوم ...
...
...
پاییز شده و سردی هوا چقدر تنهاییم رو به رخم می کشه
درد دلم با تو مامانی ، چرا باید یه جوان وقتی که باید عشق کنه بره جون بکنه و پول پیدا کنه به زور خونه بخره و وقتی که خونه دار شد ، ماشین دار شد ، پول جمع کرد پـــیــــر بشه و نتونه باهاش عشق کنه ،حال کنه !
دوست خوبم... خسته ام . خسته ام . نمی دونم چرا اینقدر متغیر شدم یه امید کوچیک جریان پیدا می کنه تو زندگیم به شدت خوشهال می شم طوری که هر چی شعر قشنگ می خونم هنوز دارم می رقصم !
وقتی ناراحتم یا یه من عسل نمی شه خوردم ! خیلی بده . باید کم کم درستش کنم
شدم یه پیرمرد نه ؟
یه جا خوندم : پاییز بهاریست که عاشق شده است ! یاعلی