سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی تو و من
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محمد[2]
 

این وبلاگ , دفترچه خاطراتی است که از تاریخ ششم اردیبهشت 87 افتتاح شده است .

   نویسندگان وبلاگ -گروهی
  پیوند دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 9
کل بازدید : 357222
کل یادداشتها ها : 158

نوشته شده در تاریخ 88/4/21 ساعت 2:41 ع توسط رویا


روزی یـــک مــرد ثروتمند ،پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند و چقدر فقیر هستند.

آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید :نظرت درباره مسافرتمان چه بود ؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر …

پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: فکر کنم.!!!!!!!!

پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت :فهمیدم که ما در خانه ، یک سگ داریم و آنها ? تا .

ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی نهایت است.

در پایان حرف های پسر زبان مرد بند آمده بود ،و نمیدانست چه بگوید.پسر اضافه کرد:متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم...............



بهار93   





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ